قوله تعالى: یا أیها الذین آمنوا... الآیة مفسران گفتند هر چه در قرآن یا أیها الذین آمنوا آید خطاب اهل مدینه است، چنانک یا أیها الناس خطاب اهل مکه است. و این نداء کرامت بمومنان مدینه آن گه پیوست که اسلام بالا گرفته بود و کار دین مستحکم شده، و هیچ امت را در هیچ کتاب باین نام کرامت باز نخواندند مگر این امت را، و بنى اسرائیل را در توریة بجاى این ندا یا ایها المساکین گفته‏اند.


یا أیها الذین آمنوا میگوید اى شما که مومنان‏اید لا تقولوا راعنا رسول مرا مگویید راعنا و آن آن بود که مسلمانان عادت داشتند آن گه که در پیش مصطفى ع مى‏شدند که میگفتند راعنا یا رسول الله و باین آن میخواستند که نگاه کن در ما و بما نیوش. و جهودان مى‏آمدند و همان میگفتند و در زبان ایشان این کلمه قدحى عظیم بود و سقطى بزرگ و قیل هو من الرعونة فى لسانهم و قیل معناه اسمع لا سمعت جهودان چون این از مسلمانان شنیدند شاد شدند و با خود میگفتند اکنون وى را سب مى‏گوییم بزبان خویش و ایشان نمیدانند. سعد معاذ رض زبان عبرى دانست بر قصد و نیت ایشان افتاد گفت علیکم لعنة الله و الذى نفسى بیده لئن سمعتها من رجل منکم لاضربن عنقه. فقالوا أ و لستم تقولونها؟ فنهى الله المومنین عن ذلک، فقال تعالى لا تقولوا راعنا گفت شما که مومنانید این کلمه خویش مگویید، تا ایشان آن کلمه خویش به پشتى شما نگویند، و بجاى آن گوئید انْظرْنا یعنى که درمانگر جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت و راعنا لیا بألْسنتهمْ و طعْنا فی الدین و لوْ أنهمْ قالوا سمعْنا و أطعْنا و اسْمعْ و انْظرْنا لکان خیْرا لهمْ و أقْوم آن گاه در آن تأکید کرد بر مومنان و گفت و اسْمعوا بنیوشید و بپذیرید و چنین گوئید، و آن گه تهدید داد جهودان را و منافقان را که پشتى ایشان میدادند گفت: و للْکافرین عذاب ألیم ایشانراست عذابى خوار کننده او کننده، عذابى دردناک و سهمناک عذابى که هرگز بآخر نرسد و هر روز بیفزاید. ابن السماک گفت لو کان عذاب الآخرة مثل عذاب الدنیا کان ایسره و لکن یضرب الملک بالمقمعه راس المعذب فلا یسکن وجعها ابدا و یضربه الثانیة فلا یسکن و جمع الاولى و لا الثانیة، و یضربها الثالثة فلا وجع الاولیین یسکن و لا الثالثة فاول العذاب لا ینقطع و آخره لا ینفد. و در عهد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مردى همه شب همى گفت وا غوثاه من النار! رسول ع بامداد او را گفت: لقد ابکیت البارحة اعین ملاء من الملائکة.


و قال صلى الله علیه و آله و سلم لجبرئیل مالى ارى میکائیل ضاحکا قال ما ضحک منذ خلق الله النار


و عن محمد بن المنکدر قال لما خلقت النار فزعت الملائکة فزعا شدیدا طارت له افئدتهم، فلم یزالوا کذلک حتى خلق آدم فرجعت الیهم افئدتهم و سکن عنهم الذى کانوا یجدون.


ما یود الذین کفروا منْ أهْل الْکتاب قومى از مسلمانان انصار با جهودان صحبت داشتند و نشست و خاست و تحالف میان ایشان رفته بود و حلیف یکدیگر شده از عهد جاهلیت باز، و این مسلمانان انصار حلفاء خود را گفتند از آن جهودان، که ایمان آرید به قرآن، و مصطفى ع را استوار گیرید که بهروزى و فلاح شما در این است.


ایشان جواب دادند که ما نمى‏بینیم درین دین شما چیزى که دوست داریم و خوش آید ما را، اگر در آن چیزى بودى ما نیز در آن بر پى شما رفتمانى رب العالمین ایشان را بآنچه گفتند دروغ زن کرد و گفت: ما یود الذین کفروا منْ أهْل الْکتاب دوست ندارند و خوش نیاید این جهودان را که بر شما از آسمان پیغام آید و لا الْمشْرکین أنْ ینزل علیْکمْ منْ خیْر منْ ربکمْ باین خیر وحى میخواهد میگوید وحى که فرستادیم بشما و پیغام که دادیم ایشان را خوش نیامد، و الله یخْتص برحْمته منْ یشاء و الله ذو الْفضْل الْعظیم باین رحمت نبوت میخواهد، و گفته‏اند که دین اسلام میخواهد، یعنى که الله مى‏گزیند آن را که خواهد به نبوت و رسالت خویش، الله سزا و شایسته میکند دین اسلام را آن را که خواهد، این بآن کند تا اهل کتاب بدانند که ایشان بر هیچ چیز پادشاه نیستند. از فضل خداوند چنانک گفت جل جلاله لئلا یعْلم أهْل الْکتاب ألا یقْدرون على‏ شیْ‏ء منْ فضْل الله و أن الْفضْل بید الله یوْتیه منْ یشاء و پادشاهى نیکو بید خداوند است آن را دهد که خود خواهد. جاى دیگر گفت قلْ إن الْفضْل بید الله یوْتیه منْ یشاء. و قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم «انما مثلنا و مثل الذین اوتوا الکتاب من قبلنا مثل رجل استأجر اجراء فقال من یعمل لى الى آخر النهار على قیراط قیراط فعمل قوم ثم ترکوا العمل نصف النهار، ثم قال من یعمل لى من نصف النهار الى آخر النهار على قیراط قیراط، فعمل قوم الى العصر على قیراط قیراط ثم ترکوا العمل، ثم قال من یعمل لى الى اللیل على قیراطین قیراطین، فقال الطائفتان الاولیان ما لنا اکثر عملا و اقل اجرا؟ فقال هل نقصتکم من حقکم شیئا؟ قالوا لا قال ذلک فضلى اوتیه من اشاء».


و مما یدل على سعة رحمة الله و فضله ما


روى ان عائشة قالت فقدت النبى صلى الله علیه و آله و سلم ذات لیلة فاتبعته، فاذا هو فى مشربة یصلى فرأیت على رأسه انوارا ثلاثة، فلما قضى صلوته قال مهیم یعنى ما الخبر؟ من هذه؟ قلت أنا عائشة یا رسول الله قال رأیت الانوار الثلاثة؟ قلت نعم یا رسول الله، فقال، ان آتیا أتانى من ربى فبشرنى ان الله عز و جل یدخل من امتى مکان کل واحد سبعین الفا بغیر حساب و لا عذاب. ثم آتانى فى النور الثانی آت من ربى فبشرنى ان الله یدخل من امتى مکان کل واحد من السبعین الفا بعیر حساب لا عذاب ثم اتانى فى النور الثالث آت من ربى فبشرنى ان الله عز و جل یدخل من امتى مکان کل واحد من السبعین الفا للمضاعفة سبعین الفا بغیر حساب و لا عذاب، فقلت یا رسول الله لا تبلغ هذا امتک، قال یکلمون لکم من الاعراب من لا یصوم و لا یصلى و روى انه قال صلى الله علیه و آله و سلم اول ما خط الله فى الکتاب الاول انا الله لا اله الا انا سبقت رحمتى غضبى، فمن شهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله فله الجنة.


ما ننْسخْ منْ آیة الآیة سبب نزول این آیت آن بود که جهودان و مشرکان اعتراض کردند و عیب گفتند و طعن زدند در نسخ قرآن، گفتند اگر فرمان پیشین حق بود و پسندیده پس نسخ چرا بود و اگر باطل بود و ناپسندیده آن روز خلق را بر آن داشتن چه معنى داشت؟ این سخن نیست مگر فرا ساخته محمد، و کارى که از بر خویشتن نهاده بر مراد و برگ خویش روزاروز، چون کافران این سخن گفتند رب العالمین آیت فرستاد که ما ننْسخْ منْ آیة. جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت و إذا بدلْنا آیة مکان آیة و الله أعْلم بما ینزل هر گه که بدل فرستیم آیتى از قرآن بجایگه آیتى که منسوخ کنیم دشمنان گویند إنما أنْت مفْتر این تغییر و تبدیل در سخن از آنست که خود مى‏نهى و دروغى است که خود میسازى، روز بفرمایى و زان پس از گفته خویش بازآیى، این بر مراد و هواء خویش مى‏نهى.


رب العالمین گفت بلْ أکْثرهمْ لا یعْلمون نه چنانست که میگویند بیشتر ایشان نادانند، این نسخ ما مى‏فرمائیم و هر چه منسوخ کنیم از آن کنیم تا دیگرى به از آن آریم، یا بارى هم چنان بسزاى هنگام یا بسزاى جاى یا بسزاى مرد. مذهب اهل حق آنست که نسخ در قرآن و در سنت هر دو روان است و روا که قرآن به قرآن منسوخ گردد و همچنین قرآن بسنت و سنت بسنت منسوخ گردد، و سنت به قرآن، این همه حق است و شرع بدان آمده، و جهودان با مسلمانان خلاف کردند گفتند نسخ نه رواست، که نسخ آنست که پوشیده بداند و نادانسته دریابد، و آنچه دانست و از پیش فاحکم کرد بر دارد، تا آنچه بهتر است و اکنون دریافته و دانسته بجاى آن نهد، و این بر آفریدگار روا نیست. جواب اهل حق آنست که بر آفریدگار هیچیز پوشیده نیست و هرگز نبود، و چون پوشیده شود و همه آفریده اوست! و چون نداند و همه صنع اوست! أ لا یعْلم منْ خلق و هو اللطیف الْخبیر پس معنى نسخ آنست که رب العالمین فرمان میدهد بنده را، و خود داند که آن فرمان و آن حکم پس از روزگارى از بنده بردارد، هر چند که بنده نداند، و آن را بدلى نهد که مصلحت بنده در آن بود، و استقامت کار وى در آن بسته، پس آن کند که خود دانست که چنان کند، و باشد که از تخفیف بتشدید برد، و باشد که از تشدید بتخفیف، چنانک لایق حال بنده بود و سزاى وقت.


و در عهد مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم مسلمانان را حاجت بنسخ قرآن از آن وجه بود که ایام ایشان مختلف بود، از حال بحال میگشت، یکى حکم بسزاى وقت بود و بار دیگر بسزاى وقتى دیگر، آن را میگردانید بسزاى وقتها و لایق حالها. و بدانک نسخ در قرآن از سه گونه است: یکى آنک هم خط منسوخ است و هم حکم، دوم آنک خط منسوخ است و حکم نه، سوم آنک حکم منسوخ است و خط نه. اما آنک خط و حکم هر دو منسوخ است آنست که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت دوش سورتى از قرآن میخواندم چند آیت از آن بر من فراموش کردند، بدانستم که آن را برگرفتند از زمین، و کذلک‏


روى عن انس بن مالک قال: کنا نقرأ على عهد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم سورة فعدلها بسورة التوبة، ما احفظ منها غیر آیة واحدة و هى «لو ان لابن آدم وادیین من ذهب لابتغى الیهما ثالثا، و لو ان له ثالثا لابتغى الیه رابعا، و لا یملأ جوف ابن آدم الا التراب و یتوب الله على من تاب.»


و کذلک‏


روى عن ابن مسعود قال اقر انى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم آیة فحفظتها و و اثبتها فى مصحفى، فلما کان اللیل رجعت الى حفظى فلم اجد منها شیئا، و عدوت على مصحفى فاذا الورقة بیضاء، فاخبرت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم بذلک، فقال لى یا ابن مسعود تلک رفعت البارحة.»


اما آنچه از قرآن خط آن برگرفتند و حکم آن برنگرفتند آنست که اول میخواندند در رجم زانى محصن که «الشیخ و الشیخة اذا زنیا فارجموهما البته نکالا من الله و الله عزیز حکیم» معنى آنست که مرد زن‏دار و زن شودار چون زنا کنند ایشان را بسنگ بکشید ناچار بازداشت دیگران را از زنا کردن، این از نزدیک خداوندست و الله داناست و توانا. این آیت از مصاحف و از زبان خوانندگان برگرفت حکم آن از امت بر نگرفت.


اما وجه سوم از وجوه نسخ آنست که حکم برگرفت ببدلى که نهاد، و آیت آن حکم بر نگرفت. چنانک آیت عدت زن شوى مرده یک سال تمام از مصحف بر نگرفت که گفته بود «متاعا الى الحول» و حکم آن برگرفت ببدل فرمان بعدت چهار ماه و ده روز أرْبعة أشْهر و عشْرا و ازین نسخ، در قرآن فراوانست. چنانک رسیم بآن شرح دهیم ان شاء الله.


ما ننسخ من آیة و ما ننسها هر دو خواننده‏اند، قراءة عامه «ما ننسخ» بفتح نون و سین است، و قراءة شامى ما ننسخ بضم نون و کسر سین، و بر قراءة شامى انساخ را دو معنى است یکى بر ضد معنى نسخ و یکى موافق معنى نسخ.


اما آنچه بر ضد آنست میگوید، هر چه ترا نسخت دهیم از آیتى از قرآن، و بتو فرستیم و ترا دهیم. و آنچه موافق معنى نسخ است میگوید در منسوخات آریم و آن را بگردانیم و بدل نهیم. همچنین أوْ ننْسها او «ننسأها» هر دو خوانده‏اند بفتح نون و همز، قراءت مکى و ابو عمرو است و بضم نون و کسر سین قراءت باقى. و معنى هر دو بحقیقت یکسان است ننسها معنى آنست که فراموش کنیم، و ننساها معنى آنست که با پس بریم، و آن باز پس بردن از حفظ است، پس هر دو یکى است در حقیقت و در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره ما ننسخ من آیة نأت بخیر منها او مثلها میگوید هر چه منسوخ کنیم از آیتى و برگیریم بجاى آن دیگرى آریم از آن بهتر یعنى از آن سهلتر و آسانتر و مزد آن بیشتر، چنانک عدت زن شوى مرده از یک سال با چهار ماه و ده روز آورد. یکى را از غازیان در جنگ دشمن با ده کس مصابرت فرمود پس تخفیف کرد با دو کس مصابرت فرمود، «أوْ مثْلها» یا دیگرى آریم هم چنان در مصلحت و منفعت و مثوبت، چنانک تحویل قبله با کعبه و مانند آن، آن گه گفت أوْ ننْسها یا خود فروگذاریم و آن را بدل ننهیم یعنى نأمر المسلمین بترکها من غیر آیة تنزل ناسخة لها.


أ لمْ تعْلمْ أن الله على‏ کل شیْ‏ء قدیر نمیدانى آدمى که خداوند عز و جل بر همه چیز از آوردن و بردن و امر و نهى و محو و اثبات و تبدیل و تغییر قادر است و توانا بر کمال.


أ لمْ تعْلمْ أن الله له ملْک السماوات و الْأرْض نمیدانى که پادشاهى آسمان و زمین او راست، پس هر چه خواهد تواند، و حکمى که خواهد راند، و تغییر و تبدیل و نسخ آیات و احکام چنانک خواهد کند، و کس را بروى اعتراض نه.


و ما لکمْ منْ دون الله منْ ولی و لا نصیر و فرمود از خداوند عز و جل شما را هیچ خداوندى نه و یارى نه، و انما جمع بینهما لانه قد یکون ولیا و لا نصرة معه لضعفه، و قد یکون نصیرا و لا ولایة له من نسب. جایى دیگر گفت و کفى‏ بالله ولیا، و کفى‏ بالله نصیرا الله بنده را بخداوندى و یارى بس است، و بکار سازى و کار را نى بسنده، هر که ضعیف‏تر نظر حق بوى تمامتر، و نواخت حق او را بیشتر، یحکى ان الله تعالى اوحى الى یعقوب ع و قال له «تدرى لم فرقت بینک و بین یوسف کذا سنة؟ لانک اشتریت جاریة لها ولد ففرقت بینهما بالبیع، فما لم یصل ولدها الیها لم اوصل الیک یوسف» بین بهذا ان تلک المملوکة مع عجزها و ضعفها نظر لها الحق سبحانه، و ان کان الحکم على نبی من الانبیاء و لهذا قیل احذروا من لا ناصر له غیر الله أمْ تریدون أنْ تسْئلوا رسولکمْ الآیة یا میخواهید که سوال تعنت کنید از رسول من، چنانک جهودان از موسى سوال میکردند به تعنت، و ذلک فى قوله تعالى یسْئلک أهْل الْکتاب أنْ تنزل علیْهمْ کتابا من السماء و آن آن بود که جهودان از مصطفى ع خواستند که ما را کتابى آر بزبان عبرانى چنانک عرب را کتابى آوردى بزبان عربى رب العالمین جواب داد فقدْ سألوا موسى‏ أکْبر منْ ذلک یا محمد از موسى هم خواستند و مه ازین خواستند که گفتند أرنا الله جهْرة و قیل انها نزلت فى عبد الله بن امیة المخزومى و رهط من قریش قالوا یا محمد اجعل لنا الصفا ذهبا و وسع لنا ارض مکة و فجر الانهار خلالها تفجیرا نومن بک.


فانزل الله تعالى.


أمْ تریدون أنْ تسْئلوا رسولکمْ الآیة آن گه گفت و منْ یتبدل الْکفْر بالْإیمان جهودان را میگوید هر که کفر بدل ایمان گیرد و خود پسندد، وى گمراه است. یعنى هر که اقتراح کند بر پیغامبر و سوال تعنت کند پس از آنک دلائل نبوت وى آشکارا شد کافر است، هر رشته خویش گم کرده و از راه راستى بیفتاده.


ود کثیر... الآیة این آیت در شأن قومى جهودان آمد فنحاص بن عازورا و زید بن قیس که حذیفة یمان و عمار. یاسر را گفتند پس از وقعه احد الم تریا الى ما اصابکم، لو کنتم على الحق ما هزمتم فارجعوا الى دیننا فهو خیر لکم و افضل و نحن اهدى منکم سبیلا گفتند میبینید که چه رسید شما را درین وقعه احد و چگونه شما را بهزیمت کردیم و شکستیم اگر دین شما حق بودى بر شما این احوال نرفتى، پس بارى بدین ما باز گردید که شما را این بهتر است و سزاتر، عمار ایشان را جواب داد که شکستن پیمان چون بینید شما را در دین خویش، گفتند عذرى سخت و کارى مشکل عمار گفت پس من با محمد عهد بسته‏ام که از دین وى بر نگردم تا زنده ام، ایشان گفتند اما هذا فقد صبأ این عمار صابى گشت که دین پدران و کیش اسلاف خود بگذاشت و دیگرى اختیار کرد، از وى چیزى نگشاید، تو که حذیفه‏اى چه مى‏گویى؟


حذیفه گفت «اما انا قد رضیت بالله ربا و بمحمد نبیا و بالاسلام دینا و بالقرآن اماما و بالکعبة قبله و بالمومنین اخوانا» جهودان چون از ایشان این شنیدند نومید شدند گفتند و اله موسى لقد اشرب قلبهما حب محمد بخداى موسى که دوستى محمد نهمار در دل ایشانست. پس حذیفه و عمار پیش مصطفى باز آمدند و آنچه رفت باز گفتند، مصطفى گفت: اصبتما الخیر و افلحتما پیروز آمدید و بنیکى رسیدید آن گه رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: ود کثیر منْ أهْل الْکتاب الآیة... آرزوى جهودان و خواست ایشان آنست که شما را از ایمان باز گردانندى و بکفر باز برندى، این از آنست که بشما حسد مى‏برند حسدى که ایشان را بدان نفرمودند بل که از دل خویش و نهاد و طبع خویش بر آوردند. گفته‏اند که تا در دل بود حسد است چون آشکارا شد بغى است. و مصطفى ع گفت: «اذ حسدتم فلا تبغوا»


و قال: «الحسد من الشیطان و انه لیس بضار عبدا ما لم یعده بلسانه و لا بیده فمن وجد شیئا من ذلک فلیغمه»


و روى انه قال ع: «ثلث لا ینجو منهن احد الظن و الحسد و الطیرة» قیل یا رسول الله «و هل ینجى منهن شى‏ء؟» قال «نعم، اذا حسدت فلا تبغ و اذا ظننت فلا تحقق و اذا تطیرت فامض و لا ترجع».


و قال عطیة بن قیس: لما ولد عیسى ع أتى ابلیس رئیس شیاطینه من المشرق فقال اتیتک و لم یبق فى ناجیتى اللیلة صنم الامال، ثم اتیه رئیس شیاطینه من المغرب فقال له مثل ذلک، فامرهم ان یخرجوا و یلتمسوا فى الهواء و الاودیة فانصرفوا الیه، فقالوا ما حسدنا شیئا فخرج، فاذا الملائکة قد حفت بالمحراب الى السماء فانصرف الى شیاطینه فقال ان الأمر قد وقع فى الارض و ان عیسى قد ولد و قد بدا اى عیسى الله فى عباده ان یعبد و لکن انطلقوا فافشوا بین الناس البغى و الحسد فانهما عدل الشرک.


فاعْفوا و اصْفحوا این از منسوخات قرآن است، اخوات و نظائر این در قرآن فراوانند در عفو و صبر و صفح و ارتقاب و تربض، آیت سیف آن همه را منسوخ کرد حتى یأْتی الله بأمْره مى‏فرو گذارید تا الله فرمان خویش آرد، و فرمان آن بود که گفت عز و جل قاتلوا الذین لا یوْمنون بالله و لا بالْیوْم الْآخر الآیة و گفته‏اند که امر اینجا حکم است بعضى را حکم کرد باسلام و بعضى را بسبى و جزیة، و قیل اراد به القیمة فیجازیهم باعمالهم إن الله على‏ کل شیْ‏ء قدیر و أقیموا الصلاة رب العالمین جل جلاله در قرآن ذکر نماز گران مومنان فراوان کرد، وانگه نماز ایشان بلفظ اقامت مخصوص کرد، چنانک گفت: أقم الصلاة، و أقیموا الصلاة و یقیمون الصلاة، و الْمقیمین الصلاة مگر آنجا که ذکر منافقان کرد گفت فویْل للْمصلین الذین همْ عنْ صلاتهمْ ساهون لفظ اقامت از آن باز گرفت تا تنبیهى باشد مومنانرا، که ثواب در معنى اقامت است نه در مجرد صورت نماز. بزرگان دین از اینجا گفته‏اند که نمازکنان فراوانند اما مقیمان نماز اندک‏اند. و هم ازین باب است که عمر خطاب گفت «الحاج قلیل و الرکب کثیر» و معنى اقامت در نماز روى دل خویش فرا حق کردن است، و همگى خویش در نماز دادن، و شرط راز دارى بجاى آوردن، و از اندیشه‏ها و فکرتها بر آسودن، و الیه الاشارة


بقوله صلى الله علیه و آله و سلم «من صلى رکعتین مقبلا على الله خرج من ذنوبه کیوم ولدته امة»


این اقبال دل که درین خبر بیان کرد همان اقامت است که در قرآن جایها فراوان گفت، و أقیموا الصلاة اما بزبان تفسیر معنى اقامت نماز بپاى داشتن است بوقت اول چنانک اختیار شافعى مطلبى است. و در خبرست که مصطفى ع در سفرى بود و نماز بامداد را بطهارت بیرون شد، دیرتر باز آمد، یاران انتظار نکردند، عبد الرحمن بن عوف را فرا پیش کردند، پس از یک رکعت در رسید یاران همه متفکر شدند تا خود مصطفى ع چه گوید، مصطفى ع چون آن رکعت فائت باز آورد گفت: احسنتم هکذا فافعلوا


قوله: و آتوا الزکاة میگوید زکاة از مال خویش بیرون کنید و مستحقان زکاة باز جویید و بایشان دهید و ایشان هفت صنف‏اند چنانک در آن آیت گفت: إنما الصدقات للْفقراء و الْمساکین... الى آخر الآیة. و شرح آن بجاى خویش گفته شود ان شاء الله. و کسى که زکاة ندهد مال وى بر شرف هلاک بود، و کار وى بر خطر. مصطفى ع گفت «ما من عبد له مال لا یودى زکاته الا صفح له یوم القیمة صفائح یحمى علیه فى نار جهنم فیکوى بها جنبه و ظهره کلما ردت اعیدت له حتى یقضى الله عز و جل بین عباده فى یوم کان مقداره خمسین الف سنة مما تعدون، ثم یرى سبیله اما الى جنة و اما الى نار و ما من صاحب ابل لا یودى زکاتها الا یجاء بها یوم القیمة بابله کاحسن ما کانت علیه، ثم یبطح له بقاع قرقر کلما مرت اخریها ردت علیه اولاها. حتى یقضى الله بین عباده فى یوم کان مقداره خمسین الف سنة مما تعدون، ثم یرى سبیله اما الى الجنة اما الى النار. و ما من صاحب غنم لا یودى زکاتها الا یجاء به یوم القیمة فغنمه کآثر ما کانت، فتنطح له بقاع قرقر فتطوه باخفافها و تنطحه بقرونها لیس فیها غضباء و لا جدعاء کلما مضت علیه اخریها ردت علیه اولیها، حتى یقضى الله بین عباده فى یوم کان مقداره خمسین الف سنة مما تعدون، ثم یرى سبیله اما الى الجنة اما الى النار»


و قال صلى الله علیه و آله و سلم «ما تلف مال فى البر و البحر الا بمنع الزکاة، فاحرزوا اموالکم بالزکاة، و داووا مرضاکم بالصدقة، و ادفعوا عنکم طوارق البلاء بالدعاء، فان الدعاء یرد البلاء ما نزل و لم ینزل، فما نزل یکشفه، و ما لم ینزل یحبسه‏


و ما تقدموا لأنْفسکمْ منْ خیْر الآیة... خیر اینجا نامى است مال را، یعنى چیزى که نفقه کنید و بصدقه دهید از مال ثواب آن فردا بنزدیک الله بیابید، قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم «ما تصدق احد بصدقة الا اخذها الرحمن بیده فیربیها کما یربى احدکم فلوه و فصیله فتربوا فى کف الرحمن حتى تکون اعظم من الجبل»


و ما تقدموا لأنْفسکمْ منْ خیْر تجدوه عنْد الله همچنانست که جاى دیگر گفت یوْم تجد کل نفْس ما عملتْ منْ خیْر محْضرا و در خبر است که چون بنده از دنیا بیرون شود مردمان گویند ما خلف؟ چه واپس گذاشت؟ فریشتگان گویند ما قدم؟ چه فرا پیش داشت؟ و امیر المومنین على ع بگورستان بیرون شد گفت: «السلام علیکم یا اهل القبور اموالکم قسمت و دورکم سکنت و نساءکم نکحت فهذا خبر ما عندنا، فکیف خبر ما عندکم، فهتف هاتف «و علیکم السلام ما اکلنا ربحناه و ما قدمنا وجدناه و ما خلفنا خسرناه».


و قالوا لنْ یدْخل الْجنة إلا منْ کان هودا یعنى یهودا فحذفت الیاء الزائدة. و قیل هو جمع هائد کحائل و حول. جهودان گفتند در بهشت نرود مگر جهودان و چون دین جهودى دینى نیست، و ترسایان گفتند چون ترسایى دینى نیست و در بهشت نرود مگر ترسایان، رب العالمین گفت تلْک أمانیهمْ اى اکاذیبهم، آنست دروغهاى ساخته ایشان. و قراءة ابو جعفر تلْک أمانیهمْ بتخفیف است یعنى آن آرزوهاى ایشان آنست.


قلْ هاتوا برْهانکمْ إنْ کنْتمْ صادقین رسول من گوى بیارید حجت خویش و باز نمائید اگر آنچه مى‏گویید راست مى‏گویید.